مغازه رو بستم سوار ماشین شدم که برم خونه ، دیدم شدیدا توی معده م گاز پیچیده خالیش کردم تو ماشین همین که داشتم احساس خوشایندم رو تجربه میکردم دیدم یه داف خوشگل داره میزنه به شیشه ماشین میخواد بیاد تو. منم از ترس آبروم قفل در رو زدم و با اشاره معذرت خواهی کردم و با کون سوزی رفتم! فرداش که اومدم در مغازه رو باز کنم دیدم صاحب مغازه دم در مغازه ایستاده با سند مغازه و همون دختره! گفت : پسرم من پیر هستم و این دخترم رو دیشب برای آزمایش نجابت تو فرستادم که سربلند شد. این مغازه و دخترم و کل دارییم مال تو. برو حالش رو ببر داماد گلم (کلید اسرار: این قسمت: چس به موقع)